نتایج جستجو برای عبارت :

توی سرم خیلی شلوغه

سلام!
چطوری :)؟
اول قبل از هر چیزی بابت اون دو سری که گفتی تماس بگیریم و من نبودم عذر میخوام
ناتیفیکیشن اس ام اس هارو اون موقع بسته بودم چون بعضی از دوستان لطف داشتن و پیام هایی حاوی کلمات رکیک میفرستادن
میخواستم لو نرن
کلی خبر خوب و بد دارم
خوب ها بلند مدت و بد ها کوتاه مدتن
من به شدتتتتتتت سرم شلوغه
مطمعنا تو ده برابر من سرت شلوغه
ی روزی که وقتت خالی بود مشخص کن که همزمان باشیم
    یه بارم اوایل مهر بود، رفتم یه فروشگاه لوازم ارایشی بهداشتی بزرگ شهرمون که همیشه ی خدا شلوغه و فروشنده هاش از این عزیزم میتونم کمکتون کنم ی هاست و وقتی سرشون شلوغه به ما مظلوم های مودب محل نمیذارن، توی ساعت شلوغی خیلی خیلی خلوت بود. در جواب عزیزم میتونم کمک تون کنم شون گفتم چی شده؟ مشتری هاتون رفتن مدرسه؟ هار هار هار
تلفن را برمی دارم و شماره می گیرم:
جان:بله.بفرمائید.
-جان.
جان:آو....شرلوک.ببخشید.اون قدر سرم شلوغ بود که شماره رو نگاه نکردم.چطوری؟خوبی؟
-آره.خوبم.دیشب با مایکرافت صحبت کردم.
جان:این عالیه شرلوک.
-سرت شلوغه؟
جان:آره.یه کم.
-باشه پس فعلا خداحافظ.
جان:خداحافظ شرلوک.ببخشید.سرم یه کم شلوغه.
گوشی را می گذارم.
-سرش چطوری شلوغ بود؟تقریبا همه از بیکاری نمی دونن باید چه کار کنن! :|
ذهننم شلوغه اکثر اپوقات هزار تا چیز تو ذهنمه و نمیزاره تمرکز کنم 
موقع انجام کار ها به سادگی مسیرم عوض میشه 
نباید اینجوری باشه 
قرار شده تمرین کنم که موبایلو بزارم کنار 
بازی های فکری انجام بدم 
و بتونم روی ذهنم مسلط بشم
 
 
تنها نشدم. خسته هم کلاً نبودم. فقط زیر چند خروار دلتنگی گیر افتادم. فکر کردم. مهستی گوش دادم. فکر کنم نتیجه داد. شایدم بدتر شد. باید یه تایمی بذارم برای تخلیه شدن از این انبوه فکر. امروز هومان حرف قشنگی زد: انقد سرمون شلوغه و بدبختیم که وقت به‌گا رفتن هم نداریم.
سلام دختراااااا
امروز شنبه اس و من از همین اول هفته حساااابی سرم شلوغه...
تا امشب باید وویس های ترنم رو پیاده کنم(چون غیبت داشتم)
یه پوستر بزنم
یه طراحی جلد کتاب بکنم
کتیبه نویسی های مادرشوهر جان رو انجام بدم
8 تا ویدیو دیگه و 20 تا عکس نوشته برا محتواسازیم انجام بدم...
بنظرتون میرسم؟؟؟//
قعلا
خوب مثل اینکه فردا اون سمت شلوغه و من با خیال راحت بعد از ظهر میام خونه و بازدبد دوم مالیده می‌شه.ولی جاش رو دوست داشتم.کاش هفته بعد هم هماهنگ کنن بریم.
یه جوری از کنسل شدن یا پیچیده شدن کلاسا خوشحال میشم که انگار قراره چه کار مهمی عوضش انجام بدم.میام خونه یا میخوابم یا نهایتا نت‌گردیه دیگه‌.این همه خوشحالی نداره که
سلام دختراااااا
امروز شنبه اس و من از همین اول هفته حساااابی سرم شلوغه...
تا امشب باید وویس های ترنم رو پیاده کنم(چون غیبت داشتم)
یه پوستر بزنم
یه طراحی جلد کتاب بکنم
کتیبه نویسی های مادرشوهر جان رو انجام بدم
8 تا ویدیو دیگه و 20 تا عکس نوشته برا محتواسازیم انجام بدم...
بنظرتون میرسم؟؟؟//
قعلا
حضرت آقا گوشی رو برداشت، زنگ زد به آبجیش
طبق معمول صحبتاش با این آبجی ساعتها به درازا میکشه!
بهش گیر داده بود که شوهرت که اربعین میره کربلا، تو هم همراهش برو. هی ازون طرف انکار و بهونه و از این طرف اصرار و رد تک تک بهونه هاش. 
اون میگفت بچه کوچیک دارم، شلوغه، نمیشه...
و حضرت آقا میگفت میتونی، درسته شلوغه ولی خود امام حسین کمکت میکنه...
میخواستم بهش بگم انقدر اصرارش نکن! بابا اربعین به درد کسی مثل خواهرت نمیخوره! اذیت میشه، خواهر تو بچه کوچیک داره
مامان میگه نجف خییییییییلی شلوغه 
میگه اعصابمون خرده که بیکار تو موکب نشستیم 
میگم زیارت حرم امام علی و... میگه اووووو شلوغه از پارسال که با داداشت رفتم خییییییلی شلوغتره 
میگه چند نفر از کاروان جدا شدن و برگشتن ایران! به این حد یعنی! و فکر می کنم که هنو تا اربعین یه هفته مونده! 
میگه برای چای باید صف وایستی! برای آب هم!!!!! آب گیر نمیاد! 
هوففففف و من دارم لعنت میکنم اونی که گفته برید،غیبت نمی خورید ویزا آزاد ، گذرنامه فقط یه برگه و...
بسه دیگه می
سلام به همگی
من مدیر وبلاگ هستم و به همه شما سلام و خسته نباشید عرض میکنم سعی میکنم که هر روز یک پست در وبلاگ قرار بدم و چون سرم یه دو ماه شلوغه شاید تاخیر داشته باشم و معذرت میخام در ضمن خوشحال میشم یکی که وبلاگ نویسی بلده بهم کمک کنه اگه تمایل داشتید به ایدی تلگرامم پیام بدید:
روی اینجا کلیک کنید.
این روزا یا سرکارم یا ببیمارستان یا خوابگاه،به طور کلی میشه گفت سرم شلوغه،ولی نمیدونم چه مرگیه که وقتی خلوت میکنم با خودم یا  اخر شب وقتی میخوام سر رو بالش بذارم حال دلم خوب نیست...خودم میدونم چرا،ولی کاریش نمیشه کرد...میشه جای کسی که دوسش داری بری سربازی؟نه...پس تو این بیرونی و اون کیلومترها دورتر از همون دوری که قبلا بود ،تو پادگانه...و واقعا یه ساعت در روز حرف زدن کمه واسه این حجم از دلتنگی...
همه مون تو زندگی روزهای سختی داشتیم،
یه نگاه به دور و برم می کنم. شلوغه همش سر و صدا به هم ریختگی بی نظمی بحث
کلافه میشم، برای بهتر کردن اوضاع هزاران باز تلاش می کنم و باز هم نتیجه همونیه که بوده.
گاهی ادم خسته میشه
دلسرد میشه
خیلی بده ای حال این حس
هی فاصله ش با دوستاش خونواده ش بیشتر میشه
تا حایی که دلس می خواد به قول سوگند یه بلیط یه طرفه بگیره و بره...!
امروز تو نمازخونه دانشگاه و سر ظهر شنیدم دانشگاه تعطیل شده. این یکی از عجیب‌ترین تعطیلی‌های تحصیلیم بود. سر ظهر در حالیکه دو تا کلاس رفتیم  دانشگاه شلوغه یهو کلاس‌ها تا آخر هفته، abort شد. حس عجیبی دارم. کمی ترس و بیشتر هیجان. مثل وقتهایی که حس نوستالژی زمان جنگ با عراق تو فیلمها میاد سراغت اما از طرف دیگه جنگ پر از خون خونریزی و تشییع جنازه و آسیب بوده در اصل.
دانلود آهنگ بردیا با استعداد 
Download New Music Bardia – Ba Estedad
دانلود آهنگ جدید بردیا بهادر به نام با استعداد با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه و اهنگ : بردیا بهادر    تنظیم : پازل بند
متن آهنگ با استعداد بردیا 
دل تو چرا دیگه بیقراره؟
دل منه که هنوز حس بهت داره
ولی بلیطت واسم سوخت و
دیگه هیچ وقت نمیام، استقبالت
ادامه بده این استمرارت
 
حیف نشه یه موقع این استعدادت؟
بذار برسه به استحظارت؛ که رفتم و برو پی کارت
♥♥♥
برو کسی دیگه ا
والا ما امسال قصد داشتیم بریم یه کادوی گرون قیمت برا روز مرد بخریم
صد حیف!
لعنت به تو کرونا!
پ.ن۱: همچین میگن از خونه بیرون نیاید انگار که ما عرض سال جاده ی شمال رو گرفتیم داریم میریم صفاسیتی! ما که سایپا ماشینمونو قرنطینه کرده، همش تو خونه ایم، این یه ماهم روش! پ.ن۲: دیسلایکیم سرش شلوغه وقت نمیکنه بیاد دیسلایک بزنه، دیسلایکی جون کاری چیزی داشتی تعارف نکنیا! 
فکرها تا زمانی که تو پستوی ذهن ادمیزاد ازاین شاخه به اون شاخه می پرند اسمشون فکره! 
وقتی ثبت میشن انگار تازه اروم میگیرن. 
دیگه اسمشون فکر نیست. دیگه قراره بشن خاطره...
اینقدر ذهنم شلوغه که حس میکنم هیچی به اندازه این صفحه سفید اروش نمیکنه...
دوست ندارم فکر کنم تا از اون جمله های قشنگ ادبی بنویسم. دوست دارم فقط حرفای دلم رو اینجا بزنم . 
همین
باز سایت اونیوو فیلل کردنننننخدا ازشون نگذرهه مخصوصا الان که اونیی وقت سرخاروندن ندارهه و سرش شلوغه,بچه ها تو سایت جدید رفتین زیاد کامنت ندین چون میدونین اونیی دوباره باید همه مطالبو بزاره کامنت زیاد بدیم وقتشو میگیره و تو این موقع که امتحانات و اینام هست دیگهه خیلیی سرش شلوغترهه, اونیی ما دوسستت داریمممم و حمایتت میکنمم سارانگههه اونییییی
کلیک کنید
ذهنم شلوغه... می خوام بیشتر بخونم و بیشتر بنویسم! اگه بذارند !
امشب داستان سونیا از یودیت هرمان رو خوندم...
قراره یکی از داستانهام رو ادیت کنم... امروز توی کلاس خوندم...
کارهای روزمره و نق نق و انتظارات اطرافیان وقت و تمرکز برام نمیذاره...
هر روز یه خبریه و یه کارهایی پیش میاد ... نمیذارن تمرکز کنم...
گاهی دلسرد میشم از همه چی ... گاهی هم دلم گرم میشه که همه چی درست میشه ... باید بنویسم... باید امیدوار باشم...
نمی دونم...
خدایا میدونی دیگه تلاشم رو کردم . 
باید فردا رو قبول بشم وگرنه اوج نامردیه. 
 
من توی امتحانای تستی واقعا مشکل دارم. البته آمار آزمونهایی که دادم خوبه.
آزمون آیین نامه رانندگی
امیدوارم فردا بیام و بگم که قبول شدم.
 
+ کامنتها رو جواب ندادم شرمنده . به زودی جواب میدم خیلی سرم شلوغه.
++ خواهشا وبها رو حذف نکنین اگر میخواید وب جدید بسازید لطفا خبردار کنین.ممنون:)
کلا آدم آرومی هستین یا همیشه تو تب و تابین؟
برای اینکه به اضطراب خودتون غلبه کنین چکارا میکنین؟
 
من تصمیم گرفتم برم یه دکتر عمومی که قرصی چیزی اگه هست تجویز کنه که روز امتحان اذیت نشم.
از طرفی می دونم که خیلی از گیاهان دارویی هم موثرن اما چون استعدادی تو حفظ اسامی دارویی ندارم یادم میره کدوما بودن.
یه قرصی هم بود. زاناکس؟
فکر کنم اینم میگفتن خوبه.
 
به هر حال اگه این بار هم به خاطر استرس اگه بخوام پایین تر از سطح خودم ظاهر بشم بخشودنی نیست!
 
نتیجه ی این حال بد چیه؟
نتیجه ی این شیفت رفتن ها چیه؟ 
نتیجه ی کار کردن چیه؟ 
ده ساله میرم سرکار نه جایگاه خودم بالا رفته نه خانواده ام 
نه حتی منطقه ی زندگیم عوض شده 
نتیجه ش چیه؟ 
ترس از شیفتهای بعدی 
که همکارا میگن همه ی شبها شلوغه 
غیر از فرسودگی چی گیرم اومده؟ 
غیر از یادآوری شوهری که قالم گذاشت و دیگه منو نخواست؟ 
فکر کن دیشب یاد آغوش اون م ش ا و ر ه افتادم! آه خدایا اینجا چه خبره؟ بیا و بزرگی کن و رسیدگی کن به حال بد این بنده ات 
می دونم که
سلام 
ساعت ۱:۵۱ دقیقه بامداد شنبه ۱۸ خرداد ۹۸ در مسیر برگشت از سفر ۴ روزه مشهد هستم
بلیط اینترنتی گرفتم یا ماشین مرتضی دارم میام ،
ماشین خیلی شلوغه بخاطر اینکه چند تا مسافر دختر تو ماشین هستن من و محدثه الان جدا از هم نشستیم !
واقعیتش اینکه به آدم بر میخوره اینکه بخاطر مسافرای دیگه مجبور بشی از همسرت دور بشینی اونم توی ماشین پسرخالت !
نمیدونم رفتار درست چی بوده و باید چیکار میکردم اما اصلا حرکت خوشایندی نبود ، اصلا ...
براش  سوال شده بود...
این که چطور همه توی مشهد با امام رضا (ع) حرف می زنند و همه هم می فهمند که امام به حرفهاشون گوش می کنه...
کسی نمی گه الان امام رضا (ع) سرش شلوغه و وقت نداره به حرفهای من گوش کنه....
کسی نوبت نمی گیره با امام رضا (ع) حرف بزنه...
اصن چجوری امام رضا (ع) در یک لحظه با هزار نفر حرف میزنه؟!.....
شب میشه...
خواب می بینه توی مشهده و جلوی هر زائر یه امام رضا نشسته:)
دیگه سوالای ذهنش تموم میشه:)
..::هوالرفیق::..
این قدر ذهنم شلوغه که نگو. نمیدونم چه بنویسم؟ اصلا چقدر بنویسم؟!
اما خیالت را راحت کنم، اینجا چیزی پیدا نمی کنی. (و حالا به خودم می‌گویم: "نباید هم بکنی.")
امروز صبح به من گفت: از فردا دیگر حق نداری مثل امروز باشی، نه از شنبه یا روز دیگر؛ از همین فردا. خیلی هم جدی گفت، و منو با فکرهای خودم تنها گذاشت. وارد بخش شدم، دیر شده بود؛ و شد آنچه شد...
این چرند و پرند خواندنی نیست، نخوانید لطفا.
ادامه مطلب
خیلیییییییییی سرم شلوغه
واقعا به یک محل کار نیاز دارم.. و اجاره مغازه ها هم سر به فلک کشیده س...
احساس میکنم از خود چنور دور شدم و خیلی تو زندگی فرو رفتم ..
چنور وجودم گم شده.
هر روز میگم این کار رو تموم کنم و راحت شم و هر روز یه روز دیگه پشت سرش
خداروشکر که بیکار نیستم ..از خود تعریف نیست خانودام بهم افتخار می کنم ولی نوعی حس تحقیر که تو هیچی نیستی تو درونم همیشه هست...
خب 12 سال از کنکور گذشت و من هنوز به کنکور 86 و انتخاب رشته مزخرفم فکر میکنم...
فکر ک
وقتی از ۹ سالگی وبلاگ نویس بودم یاد نگرفتم بدون اینجا خوشحال باشم. تو دنیای واقعی آدمای واقعی چرا نمیبینن منو.؟ واسه شکوایه نیمدم . دوست دارم بنویسم. دوست دارم دوست پیدا کنم. همینجا دقیقا همینجا. ولی به خودتون بیاید خودتونو تبدیل کردید به یه قهرمان توی توییتر توی فیش بوک وبلاگ تلگرام اینستاگرام همه جا فقط یه عده دیده میشن. نمیگم لیاقتشو ندارن دارن قلم خوبی دارن فوق العاده . ولی دوست نمیشن انقد دورتون شلوغه که ما معمولیارو نمیبینید. خیلی ازتو
خب حس خوبیِ نصف شبی ایتارو چک کنی و یهویی ببینی یکی که هیییییییچوقت دروغ نشنیدی ازش، یکی که حرفش حرفه،قولش قول، یکی که به آیه آیه قرآنی که حافظشِ یقین داره و تمام سعیِ ش اجراشِ،یکی که میدونی انقدررررررر این روزا سرش شلوغه که از خستگی برسه خونه خوابش برده، یهو این پیامو میذاره برات
پ. ن:فرستنده پیام خانم بودن:|
ساعت پنج عصر روز دوشنبه چهار شهریور ماه
به مامان میگم شهریور باشه... محرم با شهریور همزمان شده باشه
دیگه هیچی... آنقدر تند میره که اصلا نفهمیم شهریور کی اومد کی رفت؟
الان بسیار خوشحالم (ایمیل پروفسور "ن" رسید)
گفتم تا انرژیم زیاده یکم بنویسم .. چون امروز از اون روزهایی هست که سرم بسیار
شلوغه و دارم دور خودم می چرخم و احساس میکنم کارهام خوب پیش نمیره
ادامه مطلب
با سلام خدمت دوستان و همراهان وبلاگ«منتظرالمهدی313» محمد باقر علیرضالو هستم ادمین وبلاگ «تــلنــگـرتــفـکـر»
دوست عزیزمون ظاهرا مدتی سرشون شلوغه و ان شاء الله بتونم تو این مدت مطالب در خوری رو قرار بدم.
در ابتدای کار « اللهم عَجّل لِوَلیکَ الفرج»
یاعلی.
درونم شلوغه و نمی دونم چی بگم.
یک وقت هایی نمی دونم کی ام؟ چکاره ام؟ هدفم چرا گم شد؟ چرا ول دادم؟ چرا شل شدم؟ (علاوه بر کار حرفه ای توی فضای مجازی) دلم یه هدف محکم میخواد تا توی فضای حقیقی براش بدوام... 
بدبختی اینه خودم میدونم چمه ولی راه حلش رو نمیدونم.
از قضاوت شدن و راه حل های بقیه خسته و زده شدم.
حوصله ی حرف زدن با بقیه رو ندارم...
یه رفیق دارم که هیچ وقت بهش نمیگم چمه، فقط بهش میگم "من نیت میکنم تو برام حرف بزن" چون خودش میدونه و بهش گفتم که خدا خ
تقریبا بعد از یک ماه که کاملا از هم بى خبر بودیم.. تماس تصویرى گرفتم. با اینکه مدت طولانى هست که مریضم و مجبورم به تظاهر چیزى که نیستم، لبخند میزدم و از حال و احوالش میپرسیدم اما چهرش ناراحت بود.. از شرایطش و مشکلاتش میگفت.. از اینکه سرش شلوغه و هنوز نمیدونه فردا باید بره سفر بخاطر کارش یا نه.. از اینکه از حجم فشار خسته اس و هزار جور غر دیگه. میگفتم غصه نخورین.. حل میشه.. درست میشه. سعى کردم بحث رو عوض کنم و حالش رو خوب..گفتم چقدر این رنگ پیرهن بهتون م
یه نسیم خنکی از پنجره میاد و می‌خوره بهم و حس می‌کنم هنوز صبحه. حس می‌کنم هنوز یه عالمه زمان دارم. حس می‌کنم یه پنج‌شنبه‌ی معمولی بعد یه هفته‌ی شلوغه که وقت دارم به کارهام برسم. پشت میزم نشستم و پاهام رو بغل کردم و به سوال تمرین فکر می‌کنم. آهنگ‌هایی که قدیم‌ترها بارها و بارها گوششون می‌دادم رو گوش می‌دم. آرامش عجیبی دارم. این جوری نیست که حالم خوب یا بد باشه؛ ولی انگار حالم رو هر جوری که هست پذیرفته باشم و باهاش دوست شده باشم. انگار با
عیدی امسال مدرسه مثل هرسال گلدون بود  گلدون های سبز با گل های گلبهی صورتی قرمز و سفید من گلبهی رو انتخاب کردم و و گذاشتمش روی میزم فکر میکردم بعد یه ماه خشک میشه چون من ید طولانی تو این زمینه دارم و اینقدر حواس پرتم و ذهنم شلوغه که یادم میره که بهش آب بدم اما این گلدون هنوز هست گاهی وقتا خیلی پژمرده میشه و تا مرز خشک شدن پیش میره اما من یهویی یادم میاد که ای وای من یه گلدون دارم و باید بهش آب بدم و همیشه فردای اینکه بهش آب میدم سبز میشه برگای جدی
قبلا هم از ممد آقا نوشته ام همون پیر مرد تکیده و لاغر اندام با هیکل ریزه میزه دیروز باز هم سر و کله اش پیدا شده بود . همیشه از دیدن چهره با نمک و لهجه قشنگ و غلیظ اضفهانی اون لذت می برم خونه ممد آقا درست ی کوچه بالاتر از دفتره ! یادتون هست دفعه قبل می خواست تا براش وصیت نامه تنظیم کنم و ...؟ اما امروز ممد آقا گفت اومدم فقط خودتو ببینم بعد شروع کرد از خاطرات قدیمی خودش گفتن تعریف می کرد آقا ما کوچک بودیم ی روز تو ده با بابام راه می رفتیم دیدم جلو مس
مگو که شعله در این سینه درنمی گیرد
دلم گرفته از این بیشتر نمی گیرد
مگو برای گرفتن بهانه دیگر نیست
دلت برای شهیدان مگر نمی گیرد
چه اتفاق خوبیه گره زدن روزهای خوب و قشنگ بهاری با شهدا
چه غم شیرینیه وقتی بین مزار شهدا قدم میزنی 
چقدر خوبه وسط تعطیلات هم یه دفعه دلت هوای مزار شهدا میکنه
و چقدر خوبتره که وقتی خودتو بهشون میرسونی میبینی تنها نیستی
میبینی مثل همیشه شلوغه
همه جور سلیقه ای و همه جور تیپی خودشونو به مزار شهدا رسوندن
برات جالبه که با چ
فقط بگردید تو دنیا و فکر کنید ازین دست سوالا به ذهنتون برسه بپرسید 
:| اینجور مواقع حس سیامک انصاری بهم دست میده،دوست دارم زل بزنم تو لنز دوربین و تمام غم و بدبختیمو بریزم تو عمق نگاهم بلکم مخاطب بفهمه دردمو.
حس بایکوت شدن بهم دست داده.نزدیک‌ترین کسایی که میتونستم باهاشون حرف بزنم یا باهام صجبت نمیکنن،یا قهرن،یا سرشون شلوغه...حق هم دارن.
نمیدونم کی میرسه که حالم خوب بشه و بتونم یه متن قشنگ و دلی بنویسم.
شاید باید به اینکار به دید یک وظیفه نگاه
اینکه از شنبه تا چهارشنبه سرم مثل کنار ضریح امام رضا (ع) شلوغه و پنجشنبه و جمعه هم شوهرم میاد و بازم سرم شلوغه احتمالا تدبیریه که خدا اندیشیده برای این روزهام. مگر نه حالم طوریه که هر لحظه تنها باشم غصه از بند بند وجودم می‌زنه بالا و ممکنه چشم هام اشکی بشه.
خیلی کم طاقت شدم، زود خسته میشم، زود بهم میریزم، انقدر نازک نارنجی شدم که نمیرم طرف بابام که مبادا یه چیزی بهم بگه که ذره ای طعنه توش باشه که من بهم بر بخوره و گریه کنم، مامانم وقتی از برنامه
وقتی یکی زنگ می زنه و میگه دخترا چطورن دلم غنج میره و آرزو می کنم خدا به همه خانوما فرصت مادر شدن رو بده .
سرم نمی شه گفت شلوغه به برکت ورود فرشته کوچکم مرخصی بسی می چسبد .
دغدغه ها عوض شده دنیای مجازی کم رنگ و نوشتن بیرنگ شده البته در یک صفحه دیگر روزمره های کوچولو را می نویسم که دو تا خواننده بیشتر ندارد و روی هم سه تا مادریم که بچه هامون تقریبا در یک بازه زمانی دنیا امدن . 
آسمانم آرام و شاد زندگی می کند و تازگیها (پایان پنج ماهگی در 21 آبان)کمی ف
دیگه کم کم داره از روزاى تعطیل بدم میاد. نمیتونم استراحت کنم و آرامش داشته باشم، پس ترجیح میدم برم سرکار و خوابگاه نباشم.
دوتا تفاوت بزرگ بین احساس تنهایى و تنها بودن وجود داره. من دوست دارم تنها باشم، یعنى اطرافم کسى نباشه. اما اصلا دوست ندارم احساس تنهایى بکنم...
خوابگاه شلوغه، این شلوغى منو خیلى اذیت میکنه. اما وسط این شلوغى، من احساس تنهایى میکنم. 
خیلى زیاد..
حلقه سفارش داده!!!!
میفهمین چی میگم?حلقهههه!!!
به دخترک گفته خودم از این یکی خوشم میاد ولی کسی که میخواد اینو دستش کنه جراحه و باید مدام از دستش در بیاره واسه عمل ممکنه اذیت بشه بخاطر همین اون رینگ ساده منطقی تره حالا بنظر تو که خودت دختری کدوم بهتره?
دخترک از همه جا بی خبر بهم میگفت سهیل هم پرید و دختره جراحه و فلان و گفته کریسمس امسال هم میام ایران و حتما دختره هم با خودش میاره!!....من?نشستم فقط تو سر خودم میزنم...
بهش پیام دادم که هروقت تونستی زنگ
+داریم دچار روزمرگی میشیم.
_تو خلق کن.
+این سکوت خیلی طولانی شده.
_خب تو حرف بزن.
+این کتاب نیاز داره یک فصل جلو بره.
_بنویس!
+باید برای نگه داشتنش تلاش کنیم.
_تو تلاش کن، من خیلی سرم شلوغه.
+دلم تنگ شده.
_اوهوم

به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد... 
به نام او...
من چند وقتی هست که متوجه شدم تو بیان احساساتم دچار مشکلم
تو لذت بردنم از لحظه ها هم همین طور.
همیشه همین جوریه که وقتی برای یه چیزی خیلی برنامه میذارم و بهش فکر میکنم و تو ذهنم یه چیز قشنگ ازش میسازم ولی تو واقعیت، اون نمیشه و غصه میخورم و نمیتونم لذت ببرم.ناراحت میشم
من واسه دیدن تو دو هفته فکر کردم که چجوری بشه و نشه و فلان...ولی تهش اونی نشد که دلم میخواست و حتی درست نتونستم ببینمت!حتی یه دیدن خیلی ساده.
شرایط بدی شده.همه چیز سخته
من
چند وقت پیش ایمیل ناشناسی اومد مبنی بر اینکه چرا اینجا نمینویسین و... چرا مث قدیم نیست و...خب. بهونه های رایج : نمیرسم ، کار دارم (آره واقعا سرم شلوغه) ، حوصله ندارم، ...و از این حرفابعدش جواب اومد : «...ولش کردم، جواب هم ندادم. ولی درموردش فکر کردم. و بعدا باز همینطور. یکی هم هُلم داد که یالا بنویس.آره، نوشتن اینجا خوبه. بخاطر خوندن بعضیا. بخاطر فهمیدن نظرات، بخاطر شاید همون چند نفر که میگن ما خیلی خوشحال میشیم با نوشتنت! (الله اکبر) ! و شاید پیش رفتن آ
شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه: «هرگز اجازه نمی‌دیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که با هم حرف نزنیم»!
گوشی‌های موبایل و کامپیوترها رو کنار بذارین!
باید زمانی داشته باشیم که "دو نفری" تنها باشیم؛ رو در رو بشینیم و با هم حرف بزنیم.
باید وقت کافی بذاریم و هر روز در یک "زمان خاص" و "فضایی صمیمانه"  در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم و این یعنی: «من دوستت دارم»!
فقط ۱۰ تا ۲۰ دقیقه در روز!
برای ارتباط برقرار کردن، وقت کافی بذارین. اگه سرتون خیلی
1. دلم سیگار میخواد
چند روزه
همین طور بیخودکی
و من دارم به شدت مقاومت میکنم
2. ده روزه رنگ مو خریدم هی میخوام موهامو رنگ کنم هی میگم بزار نزدیک تر بشیم به عید؛ حالا باحالیش اینه من کلا تو عید کسی رو ندارم که قرار باشه موهامو ببینه جز همین همسرجان و پسرجان که الانم میتونم مستفیضشون کنم :دی 
البته اینم که سرم شلوغه و وقتشو ندارم بی تأثیر نیس
3. تحت تأثیر صدف بیوتی رفتم ست هایلایتر و کانتور با کانسیلر گرفتم که اصلا نمیدونم کدومشو کجا میزنند و دنبال
نمیدونم چقدر زمان ببره تا به شرایط جدید عادت کنم فقط میدونم الان خیلی حالم گرفته ست بابت اتاق جدید. هم اتاقیم خوبه . اتاق خوبه. همه چیز اوکیه اما خیلی ساکته:) دلم واسه کرم ریختنای قبل خوابمون تنگ شده. واسه اینکه ساعت ١٢ تصمیم بگیریم به خواب و  تا یک دو نصفه شب رو همون تختامون هی با هم حرف بزنیم و بخندیم. اونقدری که مدام بیان اعتراض کنن که اتاق ٢٩ چرا انقدر شلوغه؟:)) دعوا؟ اره زیاد داشتیم. اما عوضش من برا اولین بار تو زندگیم یکم داشتم طعم شیطنت رو
وقت رفتنت از اینجا ته چشمای تو حتی ذره ای خواهش نبوده♪ ♥‿♥ ♪توی این رابطه تلخ مطمئنم هرچی بوده اسمش آرامش نبوده♪ ♥‿♥ ♪اگه روبراه نمیشم اگه زخمم تازه مونده من دلیل تازگیشم♪ ♥‿♥ ♪فکر روزای گذشته عین خودسوزیه اما من حریف تو نمیشم♪ ♥‿♥ ♪هنوز این حس وامونده از اون رابطه جا مونده چرا تنهام نمیذاری♪ ♥‿♥ ♪چقد خستم از این تکرار من آلودت شدم انگار درست عین یه بیماری♪ ♥‿♥ ♪حس اون کسی رو دارم که همه براش غریبند حس آدم اضافی♪ ♥‿♥ ♪بی ت
سلام، خوب دومین روز هفتم داره میگذره باورتون میشه دوست دارم این هفته زودتر برسه به پنجشنبه و جمعه
شنبه نرفتم سرکار ودورکاری گرفتم، هرچند روز کاری بقیه سرکار کاملا ک* ری شد، و تریون هی زنگ میزد می گفت شلوغه کلافه ایم، گفتم ما روز خلوت نداریم، شما چون، من بودم مشتری رو کارش رو زود اوکی میکردم دیگه کسی نمیومد سمت میزت گفت راست میگی، گفتم پ ن پ دروغ میگم!
امروزم حال نداشتم برم گفتم 12 میام گفت چرا؟ گفتم حال ندارم گفت باشه!الف هم حالش بهتر من نیست و
دلم یه دوست میخواد که برم تو بغلش و سرم و بذارم رو شونه هاش و های های گریه کنم
سارا که حسابی این روزا درگیر جشن عقدشِ
ماریا که خیلی توداره و غصه هاش و تو دلش نگه میداره نمیخوام منم درد شم براش
ندا که تحمل نداره و زود قاطی میکنه
غزل و مریم و سمیرا و فاطمه و....هرکدوم مشکل خودشون و دارن دلم نمیاد از شونه هاشون سواستفاده کنم...
خانم دکتر هم سرش خیلی شلوغه و گفت بعد عید زنگ بزنم مرکز وقت مشاوره بگیرم دلم میخواد وقتی رفتم پیشش بشینم کنارش و سرم و بذارم ر
دیشب چند دقیقه با بابا Video Call داشتیم. با اینکه ماسک نصف صورتش رو پوشونده بود، خستگی از همه جاش میبارید. خیلی پیش نمیومد بابا رو اینقدر خسته ببینی اما این چند روز داشتن فشارشون رو بیشتر می کردن و بابا هم قرار نبود روز به روز جوون تر بشه. گفت: "اینقدر دست هامون رو شستیم، خشک شدن. خیلی شلوغه. امروز دوتا مورد به احتمال قوی کرونایی داشتیم و یک راست فرستادیمشون تا تست بدن." نگرانش بودم، خیلی. مامان هم فکر می کرد اگر داد بزنه، صدا بیشتر میرسه اما در واقع
۱. واقعا نمیدونم ملت چطوری چند شغله‌اند یا چطوری چند تا پروژه رو با هم ساپورت می‌کنند و یا حتی چطوری چند درس همزمان رو برای کنکور میخونند؟
من همین که شاغل شدم و درس هم دارم و خانواده‌داری هم میکنم نظم فکریم از اساس به هم ریخته :/
ولی من قول میدم بتونم خیلی زود اوضاع رو مدیریت کنم..
۲. این ماجرای شهردار تهران خیلی ناراحتم کرده. امیدوارم این آخرین نفری باشه از افراد آشنایی که چنین ماجرایی در زندگی شون رقم خورده. بابام که خیلی ناراحت شد، آخه فکر ک
به مناسبت روز دانشجو بیاین برام یه پوشیدنی اعمم از هودی فیروزه ایی که دیدم بخرید مرسی:(
البته من خودم تا موقعی داداشم بهم پیام داد نمیدونستم(صبحم دانشگاه نبودم که بفهمم)
خب من خیلی پولکیم و تا یه جریانی میشه به خانوادم میگم خب چی برام میخرین؟(اصولا هم به کتفشون نیست)مثلا پروسه تولد گرفتن توی خونه ما خیلی عبث و بیهوده تلقی میشه و ترجیح میدن پولشو بدن بهمون ...کلا هم ما یبار در سال تولد داریم اونم مال مامانمه چون شب یلداستاخرین باری که تولد گرفت
 
میگن یه روز ملانصرالدین برای خرید نون به نونوایی رفت؛ تا دید صف نونوایی شلوغه گفت ای مردم چه ایستاده‌اید که در کوچه بالایی دارن آش میدن! مردم هم باور کرده و همه برای گرفتن آش، صف نونوایی رو رها کردن؛ ملا هم وقتی باور مردم رو دید خودشم باورش شد و پیش خودش گفت که نکنه واقعا دارن آش میدن و خودشم رفت سراغ آش خیالی!!! #توهم_متقابلمتاسفانه آقای #غفار_عباسی در مریدپروری سنگ تمام گذاشته و با دروغ‌های خود، چنان آنها را متوهم بار آورده که حتی به قطرات
یادتون نرفته که امروز روز جمعه است و روز کارهای بکر و خلاقانه است :)
من با اینکه امروز سرم شلوغه ولی دنبال چیزی هستم که حتما حتما انجامش بدم
کی از همه زرنگ تره؟؟؟؟


پ.ن: یعنی این صدا و سیما بره سرشو بکوبه به صخره ای چیزی! یک برنامه مفید برای لحظه ی تاریخی ورود امام نداشت. دریغ از یک مستند ساده از اون لحظات. همه شبکه ها فقط دو تا مجری آوردند تا تملق بکنه واسه ملتی که دوست داشتند بازم وقتی صحنه ی ورود امام رو می بینند اشک تو چشماشون جمع بشه
صدا و سیم
این روزا سرم کم و بیش شلوغه اگه خلوتم بشه سریال میبینم تو که بهتر میدونی فرار و این داستانا! 
همش فک میکنم باید تلاشمو بکنم باید درس بخونم بعدش سریع احساس پشیمونی میگیرتم که زمانی که باید درس میخوندم توی دانشگاه ول چرخیدم و استرس کشیدم و اعتماد به نفسمو از دست دادم. شازده دلم میخواد گاهی جای یکی از اونایی باشم که هیچیشون نمیشه اگه ساعتای طولانی بشینن کد بزنن یا یاد بگیرن دلم میخواد جای اونایی باشم که همه چیو بلدن. اما همیشه سمبل میکنم همیشه ا
سفر اولم به شمال اونم رامسر شاید بیست سالگی یا بیست و دوسالگیم بود اون وقتا گوشی اندرویددو یا سه بود و من یه نه چندان عالیشو داشتم سفر کاروانی بود و چندتا ازدوستام همراهم
 دوست داشتم عکسای قشنگ داشته باشیم و طبیعت سبز و بارونیش با عکسا یادگاربمونه برام.
کیفیت گوشی بچه ها بهتر بود و خواستم گیرنده عکسا باشن ساحل سنگی و بارون و لباسای خیس شدن خاطره من از اولین شمال زندگیم 
برگشتیم و عکسا رو گرفتم بخاطر نبود سیستم و خراب شدن رَم گوشی عکسا از بین
و خوبی یه جمع دخترونه، یا حداقل جمع دخترونه‌ی ما اینه که اگر دلت گرفت، اگر دلت گریه خواست می‌تونی خیلی راحت بگی: بچه‌ها، بیاید لامپا رو خاموش کنیم گریه کنیم. و می‌دونی که کسی بهت نمی‌خنده، چون خود اونا هم دارن گریه می‌کنن.
یا می‌تونی دپرس باشی و وقتی گفتن چته، بگی نمی‌دونم با اینکه می‌دونی. از بس ندونستی که همه باورت می‌کنن، هیچ‌کس پی‌شو نمی‌گیره. 
+ بعدم از زور "ندونستن" پاشو برو اون گوشه حیاط که به زور اینترنت گوشی E می‌شه و بیست دقیق
دیروز-سر ظهر ،توی مغازه کلی کار ریخته بود رو سرم .مشغول جاساز کردن اجناس جدید تو قفسه و رگال بودم و همون حال کار مشتری هایی که میومدن تو مغازه رو هم راه مینداختم.چهارپنج تا مرد باهم اومده بودن و هرکدوم یه چیزى میخواستن و قیمت میپرسیدن.یدفعه از پشت شیشه دیدم علی با لباس فرم سربازی و ساک رو دوشش داره میاد سمت مغازه.قربون قد و بالاش رفتم تو دلم.اومد داخل و بهم دست داد و پشت ویترین کنارم ایستاد.جلوی مشتری ها کنترل شده ابراز احساسات کردم.بعد از چند
بالاخره بعد از دو هفته، دکتر س. رو هم گیر آوردم و برای پایان‌نامه‌ی آقای الف. (این کلا یه الف. دیگه‌س! :دی) ازش امضا گرفتم و امضاهای مربوط به دو صفحه‌ی اول پایان‌نامه‌ش تکمیل شد. حالا فقط مونده‌بود امضای خودش و بعد هم تحویل پایان‌نامه به آموزش تا ۲۰ آبان. که خب خودش کجا بود تو این وضعیت که همون تاریخ تافل داره و سرش شلوغه؟ از قبل بهم گفته‌بود که این امضای آخر رو خودم باید بزنم. در واقع باید جعل کنم :|
بعد از این که از دو صفحه‌ی اول و امضاهای تک
دلم دوتا گوش شنوا میخواد بدون قضاوت شدن
کسی حرفام و بشنوه و سکوت کنه
یکی مثل خانم دکتر 
حیف که سرش خیلی شلوغه و هربار زنگ میزنم وقت مشاوره بگیرم برای دوماه بعد وقت میدن وقتی که دیگه حرفی برای گفتن ندارم...
حرفام همه بغض شده تو گلوم...
دلم میخواد برم تو بلندی فریاد بزنم...
دوست دارم داد بزنم بگم 
خدا منووووووووووووو ببین این زندگی رویای من نیست....
ببین جوونیم چطور داره به باد میره
ببین شب و روزام درگیر دوا و دکتر و دارو شده
ببین دارم با مردی زندگی
ب دعوت از  وب آرامم کن
اول از همه بگم که خیلی اتفاقات خوب و بد تو زندگیم نمیفته ... و هرچی شمردم ۸ تا نشد ... کلن یکنواخته ...
۱-اول شدن پسر خالم تو مسابقات کنگفو اونم تو روزی ک باش رفتم و ( بعد از ۴ سال که ورزشو گذاشتم گذاشتم کنار ) دوستامو دیدم...
۲-بچه دار شدن عموم... ( ب دلایلی خیلی خوشال کننده بود...حالا دلایلش بماند...)
۳-دیدن بهترین دوستم بعد از تقریبن یک سال (خخخ...با وجود اینکه فاصله مون دو تا خیابونه ...)
۴-کم شدن روی معاون بعد از اومدن معدلم (۱۹/۵۶) او
● امروز آزمایش خون داشتم و طبق معمول رگ دستم رو پیدا نمیکردن :| ● فردا تا ظهر کلاس دارم و بعد از ظهر هم مصاحبه دارم که بابتش نگرانم.نمیدونم قراره چی بشه و ایده ای هم راجع به سوالهاشون و سختیش ندارم
اما خب خوشبین باشیم! تا اخر شب وقت دارم بخونم یه چیزایی
● پنجشنبه قراره با دوستهای دوران دبیرستانم بریم سمت یه آبشار فوق العاده زیبا ... میخوام خواهرم رو با خودم ببرم اما یکم نگرانم که مسئولیتشو قبول میکنم
چون هم جایی که میریم از خونه دوره ، هم انقدر
یک عدد دوست پیدا کردم. (ساختم . تشکیل دادم . هرچی) 
آن هم کجا ؟ بله در سوپر مارکت. فروشنده بود. یه دختر خیلی ساده که میشد حدس زد از اون نگاه های ناامید کننده تحویلم نمیده. از آدم هایی که با خنده جوابتو میدن و اعتماد بنفست رو خراب نمیکنن و خیلی راحت میتونی باشون درباره ی همه چی حرف بزنی. 
منم همینکارو کردم. باهاش درباره ی همه چی حرف زدم :)) البته بعد از اینکه شمارشو گرفتم و قرار گذاشتیم توی کتابخونه. 
نمیدونم چرا الکی انقدر ذوق دارم. ولی فکر میکنم خیل
شکل افسردگی برای من این روزها جدی‌تر از همیشه‌ست. به این شکل که اگر تبلت به دست نمی‌گرفتم و نمی‌نوشتم، هنوز داشتم سر به شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین و تو سکوت جاده اشک می‌ریختم. چند ساعت قبل تولد خواهرم بود. خودم رو مجبور کردم با آهنگ برقصم و از تنهایی بیرون بیام، ولی نمی‌تونستم. دلم خالی از هر حسی بود و فقط تنهایی توش مونده‌بود. قبلا تنهایی رو خوب مخفی می‌کردم، هیچ‌کس نمی‌فهمید. حتی یه عده به من می‌گفتن چقدر دور تو شلوغه! ولی زندگی من انگار م
هر وقت کلمه نامه و فرستادن نامه رو میخونم یا به گوشم میرسه یاد نامه امام علی علیه السلام میفتم به امام حسن علیه السلام:
از پدری در آستانه مرگ به فرزندی که در تیر راس مصائب است...نهج البلاغه نامه سی و یکم
حاضرم به تمام داشته و نداشته ها و به کل هستی و نیستی قسم بخورم که کامل تر از این نامه نوشته نشده و نخواهد شد...و اما بعد؛ اینو گفتم چون سید جواد یک چالشی راه اندازی کرده (به نام "نامه‌ای به گذشته") که در کل طول عمر وبلاگ نویسیم چالشی به این قشنگی ند
این روزا همسری سر کار سرشون خیلی شلوغه و چندتا ماموریت خارج از استان داشتن. دیروزم که بعد از مدتها رست بودن من مهمون داشتم و مجبور شدن برن بیرون از خونه. امروز هم رست بودن و صبح با هم راهی شدیم و قرار شد سر وقت بیان دنبالم. عصر کلاس زبان داریم و میون این همه مشغله بخاطر گرفتگی و بارونی بودن پاییزی هوا تو ذهنم برنامه میچینم که میریم تو بالکن و چایی داغ با شیرینی میخوریم و تا وقت کلاسم یه کم زبان گوش بدم و غیره.
ولی برنامه ها اونجوری که فک میکردم پ
قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس می کردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمی رو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من
زندگی اینطوریه؛ 
گاهی انقدر دوست در کنار خودت داری که حتی فکر اینکه یه روزی برسه که تنهایی توی گلوت باشه و تو رو به حالت خفگی دربیاره برات یه چیز خنده داره! گاهی هم از شدت تنهایی نمیدونی به کی و چی پناه ببری و هیشکی رو نداری که بتونی باهاش دو کلمه دوستانه صحبت کنی.
زندگی اینطوریه؛
گاهی به خاطر شادی و سلامتی خودت و خانواده و اطرافیانت نمیدونی چطور شکر خدا رو به جا بیاری و گاهی غم و ناراحتی جای همه حسهای خوب زندگیت رو میگیره.
گاهی انقدر سرت شلوغ
سلام،یه تایم خیلی طولانی میشه که چیزی ننوشتم،نه بخاطر بی معرفتی یا هرچی،فقط سرم خیلیییی شلوغه،انقدر که وقت کافی پیدا نمیکنم نه تنها برا نوشتن،بلکه برا استفاده از گوشیم:/ولی یجورایی خوبه،این شرایطو دوست دارم،وقت گذروندن با کسایی که دوسشون دارم:) خوندن کتابایی که از خوندنشون خسته نمیشم،دیدن فیلمایی که حالمو خوب میکنن و کلی کارای دیگه که از بین مفید تریناش میتونم به درس خوندن(بسی بسیار) اشاره کنم-_- که تا حدودی لذت بخشه!و اینکه مشغول تمرینای
درگیر کارهای اداری بودم امروز. در تلاشم به یه روشی، ده دلار از هزینه‌ی تمدید پاسپورتم کم کنم. ده دلارم ده دلاره خب، به قیمت امروز، پونزده اسفند نود و هفت خورشیدی، میشه صد و سی و پنج تومن. کمی اینور و اونور شوت شدم و چون دیدم خیلی شلوغه، گفتم برم سفارشی مامان رو بخرم و دوباره برگردم که خلوت بشه. سفارشی خریدن همانا و دیدن کتاب‌فروشی همانا. سه تا کتاب برای دختران خواهر و برادرم خریدم. یکیشو در واقع مجبور شدم :| کتابش شش ورق بیشتر نداره، از این ورق
این اولین نوشته ی من توی وبلاگ بیان هست . قبلا وبلاگ نویس بودم ولی بنا به مسائلی نشد که ادامه پیدا کنه . بارها وبلاگ ساختم و بعد از مدتی حذفش کردم . ولی الان میبینم شاید اگه همه ی تلخی هاش رو هم نگه میداشتم و ادامه میدادم الان یه وبلاگ پر و پیمون داشتم و یه کار فرهنگی خوب میتونستم انجام بدم . ولی خلاصه اینکه یه مادر هستم . مشغله های خاص خودم و مادر بودن و خانه داری و همسرداری رو دارم و احتمالا بشه گفت سرم خیلی شلوغه . مثل شما که شاید کارمند باشی و دغ
ورزش های ساده برای شما که سرتون شلوغه
ورزش های ساده شامل ورزشهایی می شوند که از شدت گوناگونی برخوردارند. به طور کلی 4 تیپ اصلی ورزش
وجود دارد که به شما کمک می کند تا تناسب اندام و سلامت بدنی خود را حفظ کنید.تیپ های ورزش های ساده و پیچیده
ورزش انواع مختلفی دارد و از شدت گوناگونی نیز برخوردار است با این حال تمامی انواع آن با اثری شگرف بر بدن
همراه بوده و هرکدام از آن بر قسمتی از بدن تمرکز بیشتری داشته و سلامت آن را تضمین می کند. براین اساس
می تو
سلام دوستان عزیز. بنده امروز با ی راهکار تازه برای درآمدزایی اومدم. همونطور که میدونین این روزها بازار کسب و کار اینترنتی حسابی شلوغه و هرکی نسبت به وقتی که میزاره درآمد خوبی کسب میکنه. 
امروز میخوام درباره ی نحوه ی کسب درآمد فقط با استفاده از تبلیغات اون هم به دلار ( تا روزی 6 دلار) رو بهتون یاد بدم.
ببینین دوستان اولین کاری که باید بکنین اینه که تو سایتی که آدرسش رو بهتون میدم ثبت نام کنید. که هزینش هم کاملا رایگانه و حتی هزار تومان هم ازتون ن
امشب سه بار تو دلم گریه کردم، مثل موقعی که داشتم از پدر و مادرم خداحافظی می کردم.
وقتی داشتن وسایلشون رو جمع می کردن که با اتوبوس ساعت ۹ برن، من مجبور بودم که زودتر برم شرکت.
کیفمو که برداشتم و برم اومدم دید و بوسی کنم باهاشون، یهو گریم گرفت و اشکم جاری شد. اصلا دست خودم نبود و نمیدونستم دارم چی کار می کنم. از گریه من مامانم هم گریه کرد. چشمای بابامم که مرد بزرگی و جز در عزای امام حسین اشک نمی ریزه بارونی شد.
جلوی در که رسیدم و خودمو تو آینه دیدم،
                                                                    سلام
این اولین نوشته ی من توی وبلاگ بیان هست . قبلا وبلاگ نویس بودم ولی بنا به مسائلی نشد که ادامه پیدا کنه . بارها وبلاگ ساختم و بعد از مدتی حذفش کردم . ولی الان میبینم شاید اگه همه ی تلخی هاش رو هم نگه میداشتم و ادامه میدادم الان یه وبلاگ پر و پیمون داشتم و یه کار فرهنگی خوب میتونستم انجام بدم . ولی خلاصه اینکه یه مادر هستم . مشغله های خاص خودم و مادر بودن و خانه داری و هم
امروز داماد کوچک اومده بود اینجا پول داده بود به مامان که بدن به من که برم یه هدیه برای روز زن برای خواهرم بخرم!! گفته من اینقدر سرم شلوغه نمی‌تونم برم. الان تازه دیر هم که شده.
یک ساعت بعد خواهرم اومد خونه‌ی ما، منم پولو گذاشتم کف دستش گفتم بیا بریم برات کادو بخرم، فقط قول بده امشب سوپرایز بشی! آخه من چه می‌دونم خواهرم چه مدل و طرحی دوست داره. سلیقه‌ی ما زمین تا آسمون با هم فرق داره. یه‌کم‌عذاب وجدان گرفتم، ولی دلم نمی‌اومد برم پولو بریزم ت
دانلود آهنگ سینا درخشنده پرنده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پرنده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا درخشنده باشید.
دانلود آهنگ سینا درخشنده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Derakhshande called Parandeh Man With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سینا درخشنده به نام پرنده (اجرا شده در برنامه دورهمی 99 مهران مدیری)
وای از دست آدما چه بی رحمن بگو چرا شکسته بی تو قایقم چرا نمیکنی نگامزخم
طرف میگه مردد موندیم که ساینا و سمند بخریم، یا صبرکنیم پول دستمون بیاد برلیانس یا یه ماشین بهتر بخریم!
بعد لابلای حرفاش میگه دستمون خیلی بابت وامی که گرفتیم تنگه، هفته به هفته گوشت نداریم بخوریم! بچم رنگش زرد شده
تو لفافه بهش گفتم نه ساینا بخرید، نه برلیانس... یه کیلو گوشت بخرید که بچتون فقر آهن نگیره!
اون یکی رفته ماشین آخرین سیستم خریده، بعد میگه پراید پکیده مدل هشتاد و شش سراغ ندارید؟ میگن میخای چیکار؟ میگه آخه این ماشینه حیفه باهاش برم تو
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
الان تو مطب دکتر نشستم حوصلم سر رفته تا زودتر نوبتم بشه. همون حس گند کلافگی و اضطراب توی یک محیط بسته.  ۱۵ مین هست که نشستم. واقعا تحملش برام سخته. بیا یه راه پیدا کنیم تا حواسم پرت بشه. فردا زبان دارم تقریبا تا ظهر که خواب بودم یه ذره کار کردم دوباره خوابم برد تا بعد رفتم حمومو حاضر شدم. مطب بر عکس همیشه بیش از حد شلوغه تقریبا بیشتر صندلیا پر شدن. بیمار دکترم رفت بیرون احتمالا 
همون موقع صدام کرد رفتم تو الانم که اومدم خونه فکر کن تازه میخوام بش
+بعد نوشتن پست قبل..با دیدن اینا ی ذره آرووم شدم..

پی نوشت:دارم از سرما یخ میزنم و از گشنگی میمیرم و تا یک ساعت دیگه هم قطعا این خیابونا باز نمیشن و من نمیتونم برم خونه...):
+ی خانومه یک مشت کشمش گذاشت کف دستم...مرسی خداجون که هنوزم از این آدما پیدا میشن...
بعد از بیش از یک ساعت تحمل شرایط..هنوزم خیابونا شلوغه..


توی این شرایط و توی این سرما..دارم به چیزی مثل سیگار و دور زدن قوانین زندگیم فکر میکنم...حالم بسی خراب است و از همین الان استارت سرماخوردگی رو
دانلود آهنگ سینا درخشنده پرنده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پرنده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا درخشنده باشید.
دانلود آهنگ سینا درخشنده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Derakhshande called Parandeh Man With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سینا درخشنده به نام پرنده
وای از دست آدما چه بی رحمن بگو چرا شکسته بی تو قایقم چرا نمیکنی نگامزخمیه بال و پرم از توام خسته ترم غریبم ...خدا ی
سلام :)
چوطورین؟ 
آیا شما هم مثل من استرس دارین؟ من که یه عالم دارم :((
پس فردا امتحان ریاضی ۲ محترم هست
چقدر سختهههه بدتر از اون این که حجمش خییلی زیادهتازه فک کنین ما امتحان میان ترم حذفی دادیم بازم کوه مطلب مونده برامون :((
به شدت دلم واسه پاییز تنگ شده :( البته یه پاییز خوشگل :(
یکی از بزرگترین باگ های زندگی تو کلان شهر هایی مثه همین تهران کوفتی داره میدونین چیه؟ محرومیت از حس تعویض فصول سال :((
کلا بشمارم از بچگیم شاید ۱۰ تا زمستون که توش قشنگ بر
خب به سلامتی طلسم عدم بیماری شکست و بعد از 4 سال سرما خوردم که بیشتر فکر کنم انفولانزا یا چیزی شبیهش باشه :///
انگار تو سرم سیمان ریختن و بعدم با چماق افتادن به جونم و تا میخوردم کتکم زدن و بعدم ولم کردن زیر بارون :///دقیقا توصیف حال الانمه سردرد و سرگیجه های سنگین و بدن درد شدید و گلوی متورم -ـــ-
و فردا ازمایش ://
درحالیکه داشتم از افتخاراتم توی عدم سرماخوردگی توی این چند ساله میگفتم (با همون صدای جذاب خروسیم که حاصل همین سرما خوردگی نفرین شدس )پرس
بالاخره باید از یه جایی بنویسم اه لعنت به ترس اصلا بی خیالش 
 
می دونی چه طور بگم این روز ها سرم خیلی شلوغه فکر اینده طول و دراز ،از همه وحشتناک تر امتحان های میان ترم خیلی ازار دهنده هستن ولی نمی دونم باز سعی می کنم بجنگم برای چیزی که گاهی فراموشش می کنم 
 
عشق به گفتن داستان خودم 
 
لطفا بهم نخند ولی منی که خودم می ترسم بنویسم برای بقیه تجویز نوشتن  می کنم می گم بهشون هر کسی داستانی داره باید بنویسه مهم نیست چه طوری ولی باید بنویسه می دونی می
سلام دلبرا خوبین
منم شکر روزگار میگذرونم باید اعتراف کنم الان که دوروز بارونه تحمل این شهربرام آسونتر شده، ولی همچنان بامردم این شهر غریبه ام...مشغول بایگانی هستیم و با یه ام ملایمی مشتریا حرصشون کمترشده و با یه تعداد مراجعه کننده منطقی روبه روهستیم منظورم ازنظره تعداده نه طیف و ویژگی آدمها...
تعطیلات خوب بوده چون یه روز درمیون میریم سرکار ولی تنظیماتم بهم ریختهباید ریسیت فکتوری کنم...چون شدیم 5نفر بهترشده من فکر کنید کار پنج نفرو انجام مید
به سر حد مرگ دلم میخواد بنویسم و تک تک حرفام بگم.
یک چیزایی که... نمیتونم با افکار مزخرفم بجنگم نمیتونم و هربار فقط گریه به چشمم میارن. عقلم حرف درست میزنه و فکر درست میکنه ولیردلم باعث میشه کاریو بکنم که نمیخوام این تضاد وحشتناک داره دیوونم میکنه
از این همه بیکاری و الاف بودنم نفرت دارم
از اینکه وقتم پوچ بنظر میاد حالم بهم میخوره از انلاین بودنای همیشگیم به کیایی که اینقدر سرشون شلوغه ک نمیرسن گوشیشون چک کنن حسودیم میشه
اینکه بنطر ادم بیکاری
! ســــــلـــــامـــــــ !
امروز مسابقه داشتم ، مسابقه لینوکس !
الحمدلله خوب بود ؛ سوالاتش هم فتح پرچم CTF بود !
تجربه خیلی خوبی بود و حسابی هیجان داشت !
استادمون آقای محمد رضا نیلفروش هستند ...
فردا هم مسابقه ی برنامه نویسی ACM و ربات جنگجو SRC داریم !
چند روزی هست که اونقدر سرم شلوغه که دیگه وقت سر خاروندن هم ندارم !
این اوضاع هست انشاءالله تا دهم شهریور که از مسابقه مرحله نهایی و بین المللی لیگ علمی پایا بر می گردم !
مشهد دعاگوی شیعیان مولا هستم ... 
"قشنگ ترین آدم‌هایی که می‌شناسیم کسانی هستند که شکست، رنج، مبارزه، و خسران را شناخته‌ و راه خود را از اعماق بازیافته‌اند.این افراد قدردان زندگی‌اند و نسبت به آن حساسیت و درکی دارند که آنها را از همدردی، مهربانی، و نوعی توجه دوست داشتنی و عمیق سرشار می‌کند.آدم های قشنگ اتفاقی به وجود نمی‌آیند."الیزابت کوبلر راس این دوروز به پارک رفتن و مراسمای قبل از محرم گذشت. با این که اعتقادی ندارم ولی فقط به خاطر رضایت مادرم باید شرکت کنم :/ این چه
الان بیست و نهم بهمن ماه است و به این معنی است که من وارد بیست و شش سالگی شدم، بیست و شش سال و یک روز، بیست و شش سال و دو روز تا، تا هروقت که خدا بخواهد. امشب یک پری بودم با دو کیک. با این فکر که زنداداش سرش شلوغه، وقت نمیکنه کیک بپزه خونواده کیک سفارش داده بودند، غافل از اینکه زنداداش قصد سورپرایز داشته. مثل همه روزهای تولد سالهای قبلم متفاوت با روزهای دیگر گذشت... مرسی از دوستای گلم که تبریک گفتن. مرسی از دوستای گلم که تبریک نگفتن. کلا مرسی از همه
یه روزگاری رضا شاه بزرگ در حال رفتن به یک شهری بودن که سر راه تو یه روستایی توقف میکنن و میبینن دم امامزاده شلوغه و ملت در حال گریبان پاره کردنن،
خلاصه معلوم میشه که یه کور مادرزاد تو اون دهات بوده که بعد از اینکه شیخ شهر که خادم امامزاده بوده، امامزاده رو تو خواب میبینه میره و اون کور مادرزادو شفا میده و حالا طرف یهو میبینه
علی حضرت وقتی داستانو میشنون میگن کور شفا پیدا کرده رو بیارن پیشش
کور درحالی که شال سبزی به کمرش بسته بود میرسه خدمت رض
! ســــــلـــــامـــــــ !
امروز مسابقه داشتم ، مسابقه لینوکس !
الحمدلله خوب بود ؛ سوالاتش هم فتح پرچم CTF بود !
تجربه خیلی خوبی بود و حسابی هیجان داشت !
استادمون آقای محمد رضا نیلفروش هستند ...
فردا هم مسابقه ی برنامه نویسی ACM و ربات جنگجو SRC داریم !
چند روزی هست که اونقدر سرم شلوغه که دیگه وقت سر خاروندن هم ندارم !
این اوضاع هست انشاءالله تا دهم شهریور که از مسابقه مرحله نهایی و بین المللی لیگ علمی پایا بر می گردم !
مشهد دعاگوی شیعیان مولا هستم ...
 
چند روزی میشه خیلی درگیر اینم که هر چی تو برنامم نوشتم رو بهش برسم...تصمیم محکم برای رسیدن به رویام و آرزوم.
سخته اما مطمئنم از پسش برمیام. البته به دست آوردن این عقیده اصلا کار راحتی نبود. ازونجا که بعد از دوبار شکست واقعا سخته آدم بخواد دوباره بلند شه...اما فکر کنم از پس این قسمتش بر اومدم.
امروز روز بسیار شلوغی رو در پیش دارم در حالی دیشب تا ساعت 2 خوابم نبرد . صبح یکم با هلیا زبان کار کردم تا بره و اولین فاینال زندگیش رو بده. الانم باید برم بیشن
قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس می کردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمی رو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من
دیگه کم کم دارم سبک و سیاقمو عوض میکنم
( یاد اون تبلیغ مزخرف افتادم که میگه باید سبک درس خوندنتو عوض کنی! یه یه یه)
خلاصه باز قصد کردم خودمو درست کنم. یعنی اصلاح به عقب! 
خط و خطوطم با همه باید روشن بشه! دیروز عصر هم یک نامه برای مامی جان نوشتم و همراه با آموزش ووردی که براش نوشته بودم گذاشتم روی میز.. تا الان که نتیجش خوب بوده ( بعد یک روز)
امشبم دوست جان پیشنهاد داد بریم بیرون و جاتون خالی رفتیم آس برگر مرغ سوخاری و سیب زمینی و قارچ خوردیم و من گرچ
قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس می کردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمی رو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من
عارضم خدمت شریفتون که یه مدته یه بازی تخته نرد آنلاین ریختم تو گوشیم که بت بندیم داره
شبا تو تختم که دراز میکشم یک یا نهایتا دو دست بازی میکنم و بعد میخوابم البته جمعه بازیو ریختم و این روتین هرشبمم نیست
چند شب پیش یه رفیق پیدا کردم از سرزمین شیطان بزرگ
گفت باباش تهرانی ه و چند وقتی هست دوست داره بیاد سرزمین پدریشو از نزدیک ببینه
آدرس ایمیلمو گرفت ک اگه اومد این طرفا بهم  خبر بده
حالا اینکه خبر دار شدن من از اینکه اون اومده سرزمین پدریش، دقیق
فاصله زمانی جغرافیای من و جایی که قراره خونه بعدیم باشه جوریه که وقتی اونا وسط خواب نازن ما خسته از کار برگشتیم. من استرس ساعات باقی مانده رو دارم و اون تو خواب نازه. حرفای بینمون میتونه زندگی منو از این رو به اون رو کنه ولی برای اون شاید فرقی نداشته باشه. همشم ته دلم میگم اگه بشه خوب میشه و حس میکنم بعدش چه راحتم. لحظه موعد میرسه و حرفاش همونی میشه که قراره زندگی من رو از این رو به اون رو کنه. دو سه تا جیغ خوشحالی میکشم و تموم میشه و وجودم پر از ا
هوالرئوف الرحیم
اگه منو بشناسید حتما تعجب خواهید کرد که وقتی می خوام وارد محیط جدید بشم، چقدر اضطراب منو فرا میگیره.
حتی با همین فرمون جدید  "به هیچ کس نزدیک نشو. با هیچ کس حرف نزن".
در صورتی که  مسئله ی "قضاوت کردن" دیگران رو تا حد زیادی تونستم برای خودم فاقد اهمیت کنم. 
اول دی بلاخره طلسم شکسته شد و رشته ی ایروبیک رو برخلاف میل باطنیم انتخاب کردم. رشته ای که تو نوجونی و ابتدای جوانی به شدت بهش علاقه مند بودم و توش هم موفق بودم. ولی پیلاتس با اون
دانلود آهنگ یاسین ترکی چند شخصیتی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * چند شخصیتی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یاسین ترکی باشید.
 
دانلود آهنگ یاسین ترکی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yasin Torki called Chand Shakhsiyati With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه یاسین ترکی به نام چند شخصیتی
دیگه نمیخواد کنی توجیهمبه اندازه کافی با چشام دیدمتو رفتنت هر تردیدی که بودولی رفتی به هر ترتیبی تو ز
از کلاس مجازی حالم بهم میخوره، حاااالم بهم میخوره، ترجیح میدم خودم درسامو بخونم، امتحان کردم، خودم میتونم بخونم.ولی مجبورم چون انگار قراره  از همین کلاسا نمره امتحان پایان ترمو بدن...هرچند که واسم مهم نیست ولی به خاطر بابا....
 هفته پیشم اصلا کلاسی رو شرکت نکردم بابا هم اصلا حرفشو نزد ولی دیگه دیروز و پریروز ازم خواست شرکت کنم، منم‌ با اینکه واقعاً حوصله نداشتم ولی چون بهش قول داده بودم کم کم حالمو عوض کنم دیگه رفتم پای کلاس ولی ....گوش ندادم،
دیشب ،با تمام وجود در خواب درد می کشیدم .با صدای مادرم از خواب بیدار شدم و اب خوردم .تو خوابم گیر کرده بودم وسط یه در شاید دری مثل در اسانسور ....از هر دو طرف له می شدم و درد می کشیدم و نمی تونستم کمک بخواهم.یه جورایی شبیه وضعیت واقعی که چند روزه دیگه رسما سه سال میشود . 
هفته پیش واسه ازمونی که قبول شده بودم رفته بودن دانشگاه تحقیق .از کارمند اموزش گرفته تا مدیر گروه بهم خبر دادن . کارمند اموزش که من اصلا نمی شناختمش گفت خانم ابان شمایی ..وسط حرف زد
بسم الله الرحمن الرحیم 
حقیقتش خیلی خیلی از مردم خسته شدم. یک دوستی دارم که الان آمریکاست، تقریبا اواسط مرداد میشه دوساله که ایران نیست. 
همیشه می گفت از مردم خسته شدم، همه جا شلوغه، همه چیز داغونه و... 
البته قصدش از آمریکا رفتن این نبود که از دست مردم ایران راحت بشه، رشته ای که می خواست بخونه، بین رشته ای بود و جدید و باید میرفت. 
بعد از  چندماه از بودنش در آمریکا پرسیدم، اون جا چجوریه؟  گفت خوبه. نظم دارن، مردم موسیقی رو فقط با هدفون گوش می د
فرستنده : cherry blossem 
گیرنده : sama0_0
تاریخ ارسال : ۱۳/ ۴ /۹۸
متن : 
همیشه و حتی الان اینطور فک میکردم ک ادمایی که تعداد زیادی دوست دارن و دور و ورشون شلوغه موقعی که لازمه روی خیلی از اطرافیانشون که باهاش بگو بخند داشتن نمی تونن حساب کنن ... به خاطر همینم که شده همیشه دنبال یکی دو نفر بودم ک بشه روشون حساب کرد و هرچند سخت بود ولی شد! تیوری این بود : خوش شانس باشی پیدا میکنی ، نباشی هم خب نثل این همه ادم دیگه که همچین کسایی ندارن تو زندگیشون ... یکی به این ام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش شوفاژ دیواری رادیاتور اسپلیت در شیراز -فلاح زاده